دانلود رمان رستاخیز قلب ها به قلم ناتاشا نایت و ای زاوارلی با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
سانتیاگو بالاخره به چیزی که میخواد رسید. بچه اون در درون من رشد میکرد. من سرنوشت آیوی رو بازنویسی کردم و اون رو برای همیشه مال خودم کردم. اوضاع برای ما در حال تغییره. سانتیاگو برام فراتر هیولایی بود که به جهان نشسر تکان دادم، کاش هیچ وقت بهش اشاره نمی کردم.
سر تکان دادم، کاش هیچ وقت بهش اشاره نمی کردم. دستی روی ته ریشش کشید و آه ی بیرون داد. راستش؟ وحشتناکه.
در حالی که سرش رو تکان می داد و سپس لبخند میزد، گفت: اما بهترین چیزیه که تا به حال انجام دادم. من همیشه بهشون فکر میکنم. به این فکر می کنم که به اندازه کافی کار می کنم؟ توی خونه جاشون امنه. وقتی سر کار هستم چه میکنن. یعنی من رو ترک نمی کنند؟
حتی نمی تونی نیمی از سناریوهایی رو که توی سرت میگذره
تصور کنی… مدام از خودت میپرسی داری درست کارت انجام میدی یا نه. هرگز از فکر کردن بهشون دست برنمیداری جوابش چیزی نیست که انتظار داشتم و نمی تونم بفهممش. مطمئناً برای هر مردی اینطور نیست. به نظر میرسید که پدرم هرگز به ما فکر نمیکرد، مگر زمانی که ما مطابق استانداردهاش عمل نمیکردیم. اما من اینطور نخواهم بود، مگه نه؟ احساس کردم سردردم داره بیشتر میشه.
در حال حاضر، تنها چیزی که به طور قطع میدونم این بود که آیوی اینجا خواهد بود تا به من کمک کنه تا نجاتم بده. با وجود اون و آنتونیا، فکر میکنم که حتی خیلی به من نیاز نخواهند داشت. با این حال فکر می کنم دوست دارم کنارشون باشم. اما نکنه فقط سر راهشون باشم؟ رئیس؟ مارکو به من خیره شد و متوجه شدم که جوابی ندادم. بله، درمورد ایبل بهم بگو. من خودم رو مجبور کردم که روی الان تمرکز کنم.