دانلود رمان غیاث به قلم رایکا با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
من غیاثم! غیاثِ ساعی! بوکسور زیر زمینی ۳۰ سالهای که یه شب از سر گیجی با یه دختر کوچولوی ۱۹ ساله دوست میشم! منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده! اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه و…
خیلی !بدی دارم بهت میگم… بهت میگم درد دارم کمرمو کوبیدی تو دسته موتورت، پام پامم که اینطورى عين وحشيا ….اف… افتادی به جونم آیی نفسش را کلافه بیرون فرستاد و از همان فاصله به منی که اشک در کاسه ی چشمانم جوش می خورد نگاه کرد و گفت: خیله خب آروم نمیخوام ولم كنا اصلا … اصلا… اصلا میدونی چیه؟! در سکوت نگاهم کرد و من ادامه دادم اصلا بخاطر همین… همین که ثبات نداری میخواستم برم…
من… من اینجا غریبم با تو… با این سبک زندگیت… با اون خواهرت که راه به راه بهم نیش میزنه… من…من میخواستم برم ولی…. سکوت کردم و با بیچارگی :گفتم بعد فهمیدم جز تو کسیو ندارم انگار اشک ها و بی پناه بودنم کار خودش را کرد که به ارامی زمزمه کرد. خیله خب گریه نکن دیگه بیا اینجا ببینمت! به خانه اش اشاره زد و من بی آنکه خودم بدانم چه می کنم با تمام دردی که داشتم به خانه بازگشتم…
کمی مکث کرد و من بی حرف سرم را به سمت چپ حرکت دادم تا ببینمش. با کف دست به ارامی مشغول کم کردن درد کمرم شد و من از آرامش دستش بیحال شده بودم. نگاهی به موهایم کرد و گفت: دیگه فرار نکن مشکلی بود بیا حرف بزنیم با هم درستش کنیم، باشه؟ سرم را به ارامی روی بالا و پایین کردم و لب زدم باشه…افرین جوجه