دانلود رمان ویرانگر به قلم سمیرا پروانه با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
اسرا یه دختر مذهبی و دانشجو بود که مثل بقیه ی دخترا منتظر شاهزاده ی سوار بر اسب سفید زندگیش بود و حتی تو خیالاتش هم تصور نمیکرد مرد زندگیش همون افسر پلیس گیج و عجیبی باشه که به طور اتفاقی تو یه شب تابستونی سر از اتاقش درمیاره و بهش دست درازی میکنه…
تمام دو روز بعدی را فقط فکر کرده بودم و باز به ھیچ نتیجه ای نرسیدم. در ھر صورت من یک بازنده بودم. شکایت ھم نمیکردم از این بابت مطمئن بودم. چون فرقی به حال من نمیکرد. بعد از خوردن صبحا نھ مشغول آماده شدن بودم که گوشی ام زنگ خورد…جلوی آیینه ایستاده بودم. نگاھی به صفحه ی روشن گوشی روی میز انداختم. شماره ناشناس بود…
نگاه مکدرم با بیخیالی تا آیینه برگشت اما خیره به تصویر خودم در آیینه جمله ای در سرم تکرار شد. اگه تا سه روز دیگه شکایت نکردی باھات تماس میگیرم که قرار بزاریم حرف بزنیم. با یک حساب سرانگشت متوجه شدم ھمان امروز سومین روز بود. اینبار نگاه آمیخته با دلشوره و ترسم به شماره ای که روی صفحه میدرخشید خیره شد. یعنی خودش بود؟ شماره ی مرا از کجا آورده بود؟ آنقدر نگاھش کردم تا قطع شد…
تا سر خیابان پیاده رفتم و سوار اتوبوس شدم. داخل اتوبوس بودم که گوشی ام دوباره زنگ خورد. با کلافگی گوشی را از کیفم بیرون کشیدم و به شماره نگاھی انداختم. ھمان شماره بود… گوشی را روی سایلنت گذاشتم و با بغض خیره ی منظره ی بیرون شدم. دیدن دوباره ی او آخرین چیزی بود کھ از خدا میخواستم…در کلاس را باز کردم و داخل شدم. استاد ھنوز نیامده بود و ھمھ مشغول حرف زدن بودند. زیر لب به چندنفری کھ متوجھم شده بودن سلام کردم و با چشم دنبال نسیم گشتم.