دانلود رمان ازدواج به سبک اجباری به قلم همیشه بهار با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
دختری از دنیای آزادی،بدون هیچ پایبندی بهاصول و احکام دینی،بی قید و بند از هرگونه قانون، در خانواده ای که شاید خدا رو از زندگیشون عملاًوعلناً حذف کردن…پسری با دنیایی کاملا متفاوت، پایبند به تمام واجبات و احکام دین و شرع، زندگی ای که فقط و فقط با قانون وبرنامه ریزی پیش می رود، در خانواده ای که شاید علناً خدا در زنگیشون زیاد حضور داشته باشه ولی عملاً همش ریا و تظاهر باشه داستان از آنجائی جالب می شود که همین دختر و پسر قصه ما با دنیاهای متفاوت خودشون قراره چجوری به یک ازدواج به سبک اجباری تن دهند؟…
خودمو راضی کنم که کنارت راه برم چون تمام کلاس و پرستیژم بهم میریزه پس یه پیراه معمولی و شیک می پوشی در ضمن ریاشتم مرتب کن اینقدر کثیف و ژولیده نباش بدون اینکه منتظر جواب باشم پیاده شدم تا ۱۲ ظهر کارم طول کشید بعدشم لباسمو به که شاگرد آرایشگاه پوشیدم خودمو که تو آینه نگاه کردم کفم بریده بود به هلویی شده بودم حد نداشت قربون خودم برم نه برادر علی قربونم بره!
موهامو کاملا جمع کرده و به طرز زیبایی شنیون کرده بود آرایشمم خیلی لایت و نایس بود زنگ آرایشگاه زده شد. شاگرد درو باز کرد و خبر داد که حاجیمون اومده شنلمو پوشیدم و رفتم بیرون. اگه میدونستم اینقدر حرفام تاثیر داره دستورهای بیشتری می دادم برادر کت و شلوار مشکی با پیراهن معمولی و شیک پوشیده بود ریششم یه ذره مرتب کرده بود ولی هنوزم چندش بود. تم فیلم بردار گلو داد دستم بعد از تموم شدن دستورات فیلم بردار رفتیم به سمت یا اینکه سوار بشیم باید از جوی آب رد میشدیم اون بی شعور
بی توجه به من سد، منم عین چی مونده بودم چه غلطی بکنم که تازه اون برگ چغندر متوجه منم شد، مستاصل مونده بود چیکار کنه خب احمق بیا دستمو بگیر کلی با خودش کلنجار رفت آخر سر اومد و دستشو به سمتم دراز کرد منم بی تعارف دستشو با به دستم محکم گرفتم با یه دست دیگم دامن لباسمو بالا گرفتم اونم مرحمت کرد و در بالا گرفتن دامن لباس کم کرد بعد از اینکه رد شدم دیدم برادرمون قرمز شده و سرشو انداخته پایین و دامنم تو دستش داره مچاله میشه زود گرفتم…